سلام بانو

مذهبی , اشعار , حدیث

سلام بانو

مذهبی , اشعار , حدیث

جنگ خیبر در قالب شعر + فایل mp3


سروده ای که در زیر ملاحظه میفرمائید از اشعار شاعر عزیز آقای حسن بهاری می باشد که واقعۀ جنگ خیبر را به زیبائی به نظم کشیده است. برای مشاهده متن شعر و دانلود فایل صوتی به ادامه مطلب بروید. باشد که خداوند منان ما را از دوستان و موالیان امیرالمؤمنین قرار دهد. ان شاءالله


جنگ خیبر

باشد سخن زیبا اگر نام علی آید به لب

جانم ز عشق مرتضی باشد بسی در تاب و تب

به به علی یعنی علی دیگر نمی گویم سخن

با نام پاک آن ولی دل را رهانم از محن

گر نام او از صفحۀ تاریخ کم گردد یقین

چیزی نمی ماند ز اسلام و برای مسلمین


جنگ خیبر

خیبر را هفت حصن محکم بود. بعد از مراجعت حضرت رسالت پناه از حدیبیه، قریب بیست روز اقامت در مدینه به هزار و چهارصد تن به سوی خیبر عزیمت کردند. یهودیان که از قصد حضرت رسول اطلاع یافتند به قلعه ها رفته و دربها را بستند. حضرت رسول را دردی شدید در شقیقۀ مبارک شده بود که نمی توانست در میدان نبرد حاضر شود ، لاجرم هر روز علم را به یک تن از اصحاب دادند. یک روز ابوبک لعنةالله علیه رفت و هزیمت شده برگشت. روز دوم عمر بن خطاب لعنةالله علیه رفته و شکست خورده برگشت. وقتی شبانگاه عمر لعنةالله علیه شکست خورده برگشت حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند: البته این علم را فردا به مردی خواهم داد که ستیزنده، ناگریزنده است، دوست می دارد خدا و رسول او را و دوست می دارد او را خدا و رسولش و خدای تعالی خیبر را به دست او فتح می کند. روز دیگر همۀ اصحاب جمع گشته و آرزومند این دولت بزرگ بودند، فرمود: علی علیه السلام کجاست؟ گفتند او را درد چشمی است که نیروی جنبش ندارد. فرمود: اورا حاضر کنید. وقتی مولا را حاضر کردند، حضرت رسالت پناه سر مولا بر زانو گذارده و آب دهان مبارک بر چشمان خدا ریخته که در دم درد چشم بر طرف شد. حضرت مولا علم را گرفته هروله کنان به سمت قلعه آمده و مرحب خیبری به عادت هر روز رجزخوان از قلعه بیرون آمد. امیر المؤمنین پاسخ رجز او را فرمود:

انأ الذی سمّتنی أمی حیدرة

ضرغام آجاره و لیث قسورة

مرحب خواست به حضرتش زخمی رساند که شیر خدا به دست یداللهی مهلتی به مرحب نداد و ضربه ای بر فرق مرحب زده که سر و کلاه خود و بین دو کتف تا کمر و کمر اسب را درید و بر خاک نشست. بعد از آن ربیع بن ابی الحقیق که از صنادید قوم بود و عنتر خیبری که از ابطال رجال و به شجاعت معروف و دیگر شجاعان را به قتل رسانید. سپس یهودیان به داخل قلعه کریخته و درب قلعه را که چهل مرد باز و بسته می کردند بستند. مولا امیر المؤمنین به سمت درب رفته و در را آنچنان از جای کنده که کلّ قلعه به لرزه ردآمد که صفیه دختر حی بن أخطب از فراز تخت خود به زیر افتاد و در چهرۀ او جراحتی رفت.

مولا امیرالمؤمنین درب را سپر قرار داده، لختی با در رزم داده، سپس درب را پل قرار داد تا لشکر از روی آن عبور نموده و خود در میان خندق ایستاده بودند و سپس درب را چهل ذراع (هر ذراع کمتر از یک متر) به پشت سر پرتاب نمودند، چهل کس نتوانستند در ب را از جای تکان دهند. بعد از اسارت صفیه و جریان زخم صورت او که به حضرت رسالت پناه شرح واقعه را داد، حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند: به خدا نه تنها قلعه که آسمان هفتگانه لرزید و نه تنها آسمان بلکه عرش خدا در لرزه شد.

(القطره جلد 1 بخش مناقب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و منتهی الآمال محدث بزرگوار شیخ عباس قمی)

باشد سخن زیبا اگر نام علی آید به لب

جانم ز عشق مرتضی باشد بسی در تاب و تب

به به علی یعنی علی دیگر نمی گویم سخن

با نام پاک آن ولی دل را رهانم از محن

گر نام او از صفحۀ تاریخ کم گردد یقین

چیزی نمی ماند ز اسلام و برای مسلمین

غار حرا در شهر نور در شهر با روح بتول

هر لحظه شد یار نبی او بوده بازوی رسول

در جنگ بدر و در احد در خندق و خیبر که بُد

فتاح خیل قلعه ها برگو که در خیبر که شد

بینم قلاعی سخت تو در تو و محکم بی قرین

دربی درون قلعۀ هفتم بسی باشد وزین

مرحب ستاده در کنار قلعۀ هفتم ولی

در بستر بیماری افتاده است مولایم علی

بنگر رسول الله را با لشکر اسلامیان

یک سو زده اردو و خیل مسلمین اندر میان

احمد که دارد در دلش روح و ولای حیدری

خواهد که او رسوا کند هم اولی هم دومی

با اولی گفتا برو گر چه تو اهلش نیستی

این قلعه ها را فتح کن گر چه تو مردش نیستی

آن بزدل ترسو نرفته از قفا برگشت و گفت

این کار کار حیدر است مائیم مرد خواب و خفت

پیغمبر والا مقام آن عاشق شاه عظام

خواهد که او ظاهر کند فرق خلایق با امام

پس امر بنمود آن ولی بر ثانی بزدل همی

بهر رضای خالق داور نما کاری همی

او هم بسان اولی برگشت و رسوا شد یقین

بر آیدی این کار از دست امیرالمؤمنین

پایان روز دوم و مشکل بسی افتاده بود

مشکل گشای احمدی در بستری افتاده بود

گفتا پیمبر می دهم چون صبح فردا آیدی

پرچم به دست دست خود با فتح اعدا آیدی

دست خدا شد دست او عالم به بند و بست او

مرحب کش و خیبر گشا این کار باشد پشت او

تیغ دو دم او را به کف خیل ملک او را به صف

مرحب نه بل صدها هزاران مرحب او را همچو کف

بعد از شفای احمدی چشمان حیدر باز شد

تا دید درب قلعه را چشمش به سوز و ساز شد

کل ملائک را خدا آماده باش سر داده است

زیرا علی پا در رکاب از بهر جنگ آماده است

کون و مکان از قهر او اندر تلاطم می شود

خورشید در گرد و غبار جنگ او گم می شود

ای سینه از عشق علی پر باده شو پر باده شو

جبریل را گفتا خدا آماده شو آماده شو

دستش به تیغ تیز شد عالم به چشمش ریز شد

چون شیر بر روی فرس با حالتی چون خیز شد

ای تیغ در دستِ که ای؟ ای تیغ سرمستِ که ای؟

ای تیغ پا بستِ که ای؟ اندر پی خستِ که ای؟

ای تیغ رقصانی چرا؟ برگو تو حیرانی چرا؟

در دست مولایم علی برگو چو مستانی چرا؟

ای تیغ هر دم می کُشی ای تیغ در دم می کُشی

از بهر وصل دست او نازی دمادم می کُشی

این شهرت دیرینه را از آن ولی بگرفته ای

اوج سعادت را نگر دست علی بگرفته ای

حیدر چو بر دلدل نشست بنمود عزم آن حصار

آمد به سوی قلعه و مرحب بدیدی چون سوار

شمشیر تیز حیدری رفتی چو در بالای سر

پیچیده در کون و مکان فریاد و بانگ الحذر

خیل ملک بر جبرئیل حق پناه آورده اند

از آتش تیغ علی از سینه آه آورده اند

اندر دل مرحب هزاران ولوله افتاده بود

از نعره مولا به خیبر زلزله افتاده بود

چون صاعقه آمد فرود بر فرق آن مرد حسود

تیغ امیرالمؤمنین آتش زد آن فرق عنود

تنها نه سر را با کُلَه بل پاره سنگ خاره کرد

بین دو کتف و هم کمر پشت فرس را پاره کرد

زد خالق کون و مکان فریاد با صوت جلی

برگیر ای جبریل حق دست ید الله علی

ترسم ز تیغ مرتضی کون و مکان پاشد ز هم

خورشید ره گم میکند ماه از شرار او به غم

مرحب بکشت و دست او بر درب قلعه حلقه زد

با نعرۀ زهرا مدد در را کنار از قلعه زد

تنها نه قلعه گوش کن کل سما در لرزه شد

الله اکبر ای عجب عرش خدا در لرزه شد

یا للعجب این حیدر است یا که خداوند جهان

یا للعجب این حیدر است یا ناظم کون ومکان

یا للعجب این حیدر است یا صاحب عرش و لوا

یا للعجب این حیدر است یا نسخۀ فرد خدا

این آبروی حیدر است دست خدای سرمد است

دریای فضل مرتضی بی ساحل و هم بی حد است

حیدر پناه احمد است دین و ولای احمد است

کل سپاه احمد است روح و صفای احمد است

حیدر جلی حیدر خفی حیدر صفی حیدر ولی

حیدر وفی حیدر قوی حیدر رضی حیدر علی

حیدر قمر حیدر ثمر حیدر ظفر حیدر گهر

حیدر امین کردگار او صاحب تیغ دو سر

فردی است فردی بی نظیر مردی است مردی بی قرین

او بهترین عبد خدا در آسمان و در زمین

مهر محّمد در دلش عشق محّمد در سرش

شد گر پیمبر شهر علم مولا علی باشد درش

این فاش می گویم اگر حیدر نبود اندر زمین

نامی نمی ماند از خدا اسمی ز ختم المرسلین

خورده گره بر کار ما گوییم از مهر و وفا

لبخندی از لبهای او باشد به درد ما دوا

یا مرتضی اعجاز کن با آن ید خیبر گشا

درب دلم را باز کن بر رحمت و لطف خدا

یا مرتضی بر شیعیان بنما دمی آقا نظر

ما صاحبی داریم لیک هستیم از او بی خبر

حق بتول جان رسول حکم فرج امضا نما

بر ما غلامی درش را از کرم اعطا نما

برای دانلود اینجا کلیک کنید

نظرات 4 + ارسال نظر
رویا شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 01:36 ق.ظ

وب جالبی داری واقعا لذت بردم .راستی ممنون از اینکه تو اپارات بهم سر زدی.

سید محمد پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 09:51 ب.ظ http://ghaemolmontazar.ir

با سلام
شعر بسیار زیبایی بود
فرا رسیدن ایام فاطمیه رو هم به شما تسلیت میگم
در پناه امام زمان موفق باشید
یا علی

منتظر چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 07:12 ب.ظ http://montazeran133.blogfa.com

اللهم عجل لولیک الفرج

مسعود سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:27 ب.ظ http://hasanbahary.blogfa.com/

اجرت با مولا علی.

خدا همه نوکرای مولا رو حفظ کنه ،مخصوصا حاج حسن آقارو.نفسش خیلی گرمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد